رافائل تنها

ساخت وبلاگ
امروز میخواستم کله ی همه رو بکّنم! دوباره پلنگ درونم میغرید!از حجم کارهای این روزها، بی برنامگی های دفتر تهران، حق به جانبیشون و پررو بودنشون حرصم گرفته بود!شنبه عصر جانشین مدیرعامل زنگ زده که بطری هایی که سفارش داده بودین ما فرستادیم پس چرا تولید رو به دلیل فقدان بطری خوابوندید و دوباره اعلام کسری کردید!  گفتم منظورتون چیه؟ گفت: خانم شما حساب و کتاباتون اشتباهه. حتما توی کارخونه بطری هست برید بگردید پیدا کنید.گفتم:  جناب از خودراضی(تو دلم) بطری های ارسالیتون مصرف شده. گفت: خانم! ما طبق درخواست شما فرستادیم الان نباید کم بیارید. گفتم: فکر کردید من بطری رو زدم زیر بغلم و بردم خونه؟ چرا احتمال نمیدید شاید فروش از پیش بینی ارسالی شما بیشتر بوده باشه! گفت: لطفا بررسی کنید.دیروز بررسی کردم و مشخص شد از اول ماه تا نیمه ی بهمن صد و سی درصد پیشبینی کل ماه رو فروختند. توی گروهمون اعلام کردم. امروز یه متمم پیشبینی برای بهمن فرستادند که مقدار کل پیشبینی بهمن رو افزایش داده و خواستند مطابق اون برنامه ریزی تولید و سفارش ملزومات رو تغییر بدم. خانم مسئول فنی وقتی نامه ی جناب ازخودراضی رو دید گفت: چه کردی دختر با این دفتر تهرانی ها!شونه هامو انداختم بالا و گفتم: هیچی، مشت محکمی بر دهان استکبار زدم!****حالِ مهندس دو به شک رو هم گرفتم، دو روز بود نیومده بود کارخونه، امروز اومده بود که خوش و خندان حر رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 115 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 15:00

توی سرویس که برمیگشتم یه پست نوشتم در مورد اتفاقات دیشب تا امروز. اتفاقاتی که باعث شدند خشم شدیدی گلوله بشه توی شکمم. تا حالا این حس رو داشتید؟ سه روز بود که بابت بعضی حرف ها عصبی بودم و تحت فشار. از دیروز یه حرفایی پیش اومد که صبح بعد از صحبت با همکلاسی ناگهان عضلات شکمم منقبض شد و احساس کردم تمام ناراحتی ها و خشم ها گلوله شد در شکمم. (چاکرای خورشید بسته شد)گلایه کرده بودم. چیزهایی نوشته بودم در مورد رابطه ی عروس و مادرشوهر و احساسی که نسبت به مادر همکلاسی پیدا کردم. یه چیزای دیگه هم از روی خشم نوشته بودم و به خودم قول داده بودم که فراموش نکنم. بعد یک راست رفتم یوگا. حرکات یوگا، خنده ی بچه ها، سعی برای صد و هشتاد باز کردن و .... باعث شد کم کم اون گلوله در شکمم محو بشه! برگشتم خونه. همکلاسی چندین مرتبه زنگ زده بود. باهاش  تماس گرفتم.مادرش بهونه آورده بود که قرار بوده مامان من روز قطعی رو بهش خبر بده و حالا که خبر نداده پس لزومی به اومدنشون نیست. مادر من میگفت: بهش گفتم بچه ها با هم هماهنگ میکنند و به شما خبر میدن.‌خلاصه من که برگشتم خونه، مادر همکلاسی از خر شیطون پیاده شده بود و زنگ زده بود به مامان و سوءتفاهماتشون رو برطرف کرده بودند. برادر هم زنگ زد و اومدنش رو قطعی کرد!با همکلاسی کلی حرف زدم. میگه تو رو میخوام و ازت نمیگذرم اما نگرانم که این بچه بازی های بزرگترا حالت رو بد بکنه! رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 106 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 15:00

شمال هستم!صبح رفتم آزمایشگاه!بعد رفتم سر خاک بابا!اومدم خونه و صبحانه خوردم.الان برادر و خونواده ش که دیشب دیر رسیده بودند در حال صبحانه خوردن و حرف زدن با مامان اینا هستن!همه با هم خوبند.با من؟سرسنگین!برادرزاده جونم در حال دلبریه!صبح که بیدار شد اومد و منو سفت بغلم کرد. کلی ازش انرژی گرفتم! (2 لایک) رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 100 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 15:00

مهربونهای گلم، همتون عشقین! همه تون ماهین! همه تون فرشته اید! فرشته هایی که خدا فرستاده تا با انرژی های مثبت شون منو همراهی کنند.بعد از اینکه صبح رفتم سر خاک بابا و یه دل سیر باهاش صحبت کردم، آرامش عجیبی اومد تو دلم!ظهر همکلاسی بهم پیام داد که اون و مامانش و عکاسباشی اومدند رشت. اما خواهرش باید از تبریز بیاد که به یه مشکلی برخورده و کمی دیر میرسه! گفت احتمالا ساعت شش میان. به مامان خبر دادم و گفت مشکلی نیست!عصر دور هم نشسته بودیم که داداش گفت : ببین وقتی اومدند من میخوام یه صحبت جدی باهاش انجام بدم و دلیل جداییشون رو بپرسم! گفتم : باشه! هرجور صلاح میدونی!****اومدند. با یه سبد گل خوشگل و یه جعبه شیرینی! دور هم نشستیم و خواهرک و زن داداش مسئول پذیرایی شدند. منم از اول تا آخر نشستم. مادرشوهر هم دائم با لبخند نگام میکرد.برادر حرف زد. از کپلچه گفت و شرایطی که ما در آینده خواهیم داشت! وسط حرفاش چشمای مامان همکلاسی پر از اشک شد. هر وقت مادرا اومدند حرف خاصی بزنند برادر مجلس رو گرفت دستش و همه چیز رو درست و درمون پیش برد. مجلس با خنده و شوخی  تموم شد.قرار شد من مثلا به تمام جوانب فکر کنم و بعد جواب قطعیم رو بدم.برادر و همکلاسی هم یه کم خصوصی صحبت کردند.بعد از رفتن مهمونا، داداش کلی با من حرف زد. قرار شد یک هفته جدی به حرفاش فکر کنم و بعد نظر قطعیم رو اعلام کنم. البته همه چیز رو به مثبت بود رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 101 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 15:00

سلام و صد سلام. رفتم جواب آزمایشم رو گرفتم و برگشتم. توی راه سری به داروخانه ها زدم برای کرم ضدآفتاب و فکر کردم  خوبه که بر اساس کارو تجربه و اطلاعاتم، چندتا توصیه خدمت دوستان ارائه بدم. این روزها نه تنها خانمها که خیلی از آقایون به شدت دنبال راه کارهایی برای زیباسازی پوستشون هستند. من پزشک نیستم. اما طراح فرمول انواع کرم و شوینده ی پوست و شوینده های  خونگی هستم.  فرایند تولید این محصولات به این شکله  که یکسری افراد که تحصیلات مرتبط با پزشکی، بیوشیمی، شیمی، داروسازی و گیاه شناسی دارند اطلاعاتشون رو تجمیع میکنند و بر اساس اطلاعات اونها شرکت های تولیدکننده مواد موثره ی شیمیایی و گیاهی، موادی رو میسازند که خواص مختلفی بر روی پوست و مو دارند. فرمولاتورها با استفاده از این مواد موثره و یکسری مواد پایدارکننده، فرمول محصولات مصرفی رو طراحی میکنند و در این خصوص ابتدا از ویژگیهای معرفی شده توسط سازندگان مواد موثره بهره میبرند وبعد با استفاده از آزمایشات بالینی بر روی مصرف کنندگان؛ خواص این مواد رو در فرمول طراحی شده ی خودشون بررسی میکنند. شرکتهای تولید کننده ی این محصولات بعد از گرفتن تاییدیه از اداره جات مربوط و اداره ی نظارت بر بهداشت غذا و دارو، محصولات خودشون رو به مردم عرضه میکنند. در این مسیر شرکت های بزرگتر با فرستادن نمایندگان علمی و ویزیتورهاشون به نزد پزشکان و دکترهای داروساز و دا رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 117 تاريخ : جمعه 22 دی 1396 ساعت: 8:02

خدا امشب رو به خیر بگذرونه، فردا پر از امیده!فردا تولد برادرزاده جانمه! فردا بعد از کار برادر و خانواده میان دنبالم و میریم خونه ی مامان. قراره شب براش یه جشن  تولد خودمونی  بگیریم. سرم این روزها خیلی شلوغه و فرصت نت گردی ندارم.سرما خوردگی دوباره برگشته. اشتباه کردم و انتیبیوتیکم رو تا آخر نخوردم. یادم رفته بود که به دلیل استفاده از داروی تزریقیم، سیستم ایمنی ام پایینه و دیگه مثل سابق سریع خوب نمیشم. دوباره باید آنتی بیوتیک بخورم.****یادتون که هست. من و همکلاسی عادت داریم همدیگر رو به نام های مختلف صدا بزنیم. از قبیل شخصیت های کارتونی یا حیوانات و میوه های مورد علاقه مون. همکلاسی گاهی  به من میگه هلو  جون. منم بهش میگم گلابی البته میدونه که چون عاشق گلابی هستم بهش میگم گلابی. دیشب بهش گفتم : گلابیِ بدقول!  میگه: نشد دیگه! این دیگه فحش بود! کلی خندیدم !*****خدایا سپاس که شرایطی رو فراهم کردی تا در زمینه ی مورد علاقه ام کار کنم. هزاران هزار بار سپاس. رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 110 تاريخ : جمعه 22 دی 1396 ساعت: 8:02

هر روز صبح یه بادگیر برمیداشتم و روی مانتو میپوشیدم و بعدازظهر هم دستم میگرفتم و برمیگشتم خونه. امروز تنبلیم گل کرد و گفتم هوا خوبه. بی خیال بادگیر. 

اومدم از خونه بیرون و .........

باد، طوفان، رعد و برق، باروون.

کجا بودین تا حالا شماها؟

من؟ 

ویبره.

الان نشستم منتظر سرویس و توی دلم به هرچی آدم تنبل و هرچی افکار تنبلانه است، بد و بیراه میگم.

آخه یکی پیدا نمیشه  بهم بگه قبل از بیرون زدن از خونه، برو پشت پنجره و یه نگاهی به بیرون بنداز.

آی تنبل.....

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1396 ساعت: 23:35

دیروز بعد از کار، برای ریزش موهام رفتم دکتر پوست و مو. نوبتم رو با منشی چک کردم و ویزیت رو پرداخت کردم و نشستم روی صندلی. خانم کنار دستیم یه خانم چادریِ سبزه رویِ بیست و هفت _هشت ساله بود. نگاهی به من انداخت و گفت: خانم این دکتر کارش خوبه؟ گفتم: بله. گفت: شما قبلا پیشش اومدین، از کارش راضی هستی رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 115 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1396 ساعت: 21:33

جمعه با هستی و خانواده رفته بودیم پارک. موقع برگشت، داخل ماشین، صحبت از زمان عقد و مهریه و این جور چیزا شد. هستی می گفت: مبلغ مهریه رو کم کن اما حق طلاق بگیر. گفتم همکلاسی اصلا راضی نمیشه. گفت: ولی حق طلاق خیلی مهمه. گفتم: همکلاسی گفته اصلا در این مورد حرفش رو هم نزن. یهو خرمالو جون با حالت گری رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1396 ساعت: 8:08

مثلا قراره بخوابم اما...نشستم لبه ی تخت و لاک هامو گذاشتم کنارم و فکر میکنم ناخن های پاهامو چه رنگی لاک بزنم.به شلوار سبزم نگاه میکنم و لاک سبز تیره رو برمیدارم. در انتهای کار شبیه آدم فضایی ها شدم ولی از نتیجه راضی هستم. میخواستم فرق کنم. با همیشه فرق داشته باشم. کمی از قالب زن کلاسیک درونم فاصله ب رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1396 ساعت: 8:08

همکلاسی قراره جمعه منو با خودش ببره به جایی که کلی بازی کنم و هیجاناتم رو تخلیه کنم و انرژی بگیرم. میدونم این کار رو برا این  انجام میده که روحیه منو عوض کنه. تا جمعه همش باید دل نگرون باشم. میترسم این تخلیه هیجان برام خوب نباشه(به خاطر درد زانوها و کمرم) خودش که میگه: مراقبتم. نگران نباش.****ا رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1396 ساعت: 8:46

رفیق خوب داشتن یه نعمت بزرگه. اصلا بزرگترین نعمته.رفیق خوب داشتن مثل داشتن یه جعبه ابزار تو ماشینه.وقتی میری مسافرت، دلت گرمه. خیالت راحته. ممکنه اصلا بهش نیازی نداشته باشی ولی مطمئنی اگه اتفاقی بیفته با وجود جعبه ابزار دیگه قرار نیست خیلی متحمل سختی بشی.رفیق خوب شبیه چای بعد از خواب نیمروزه. دلچسب رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 90 تاريخ : شنبه 26 فروردين 1396 ساعت: 12:39

جدیدا احساس میکنم حسود شدم. از بعضی از احساسات و برخوردهای خودم اصلا راضی نیستم. مثلا گاهی به شرایط کسی حسادت میکنم. نه اینکه از این ناراحت باشم که اون شخص چنین موقعیتی داره. نه. از این ناراحتم که چرا خودم چنین شرایطی ندارم.یا دوست دارم بعضی چیزهای خاص فقط برای خودم باشه. بعضی لحظه های خاص. بعضی آدم رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 95 تاريخ : جمعه 25 فروردين 1396 ساعت: 15:09

بهار رو دوست دارم. اصلا به نظر من بهترین فصل سال، بهارِ.هوا عالی. یه روز ابری. یه روز بارونی. یه روز آفتابی. درختا یا پر از شکوفه و یا سبز کم رنگ. اصلا این سبز کمرنگ رو خیلی دوست دارم. یه سبز براقِ خاص. خرداد که به نیمه میرسه، دیگه این سبزِ براق رو نمیبینی. تبدیل میشه به سبز پررنگ کدر.این حال و هوای رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 116 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1396 ساعت: 22:05

وسایلم رو جمع کرده بودم و قرار بود نیم ساعت بعد راه بیفتم به سمت شهر محل سکونت. مادر خطاب به من گفت: کمتر حرص و جوش بخور.کمتر عصبی شو.به خودت برس.مراقب خودت باش. کمتر به خودت فشار بیار. آروم راه برو و زیاد دلاو خم و راست نشو.بعد بی مقدمه گفت:اگر هم در مورد ازدواج تصمیمت قطعیه، من به تصمیمت احتر رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 118 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1396 ساعت: 22:05

جالبه.شوهرِ خاله ریزه پیام داده، عید رو تبریک گفته و عذرخواهی کرده که توی یکساله گذشته جویای احوال من نبوده و خواسته ازش ناراحت نباشم و درکش کنم.در جواب سال نو رو بهش تبریک گفتم و نوشتم با توجه به اینکه خانمش تمایلی به ادامه رابطه با من نداشته، بهتره اون هم این موضوع رو رعایت کنه و اوضاع همینجوری با رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1396 ساعت: 22:05

سلام. صبح بخیر. امروز اولین روز کاری من در سال جدیده. امیدوارم سالِ پیش رو سالی خوب و خوش و سرشار از آرامش و موفقیت برای من و برای همه ی شما دوستان عزیز باشه.الان که نشستم توی ایستگاه سرویس ، چنان سکوت و آرامشی اینجا رو فرا گرفته که نگو و نپرس.با اینکه اینجا ایستگاه پلیس راهه، ولی تردد ماشینها رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 100 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1396 ساعت: 22:05

دیروز هوا به شدت سرد شد. البته من از اونجایی که سرمایی هستم با توجه به پیش بینی های هواشناسی گوشی، لباس مناسبی پوشیده بودم.در طول روز تمامی همکاران مداوم از سرمای هوا شکایت داشتند و من با خونسردی میگفتم: هوا اونقدرها هم سرد نیستا!غروب وقتی برگشتم خونه، به شدت گرمم شده بود. یه بستنی نوش جان کردم و سر رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1396 ساعت: 22:05

دیروز تب داشتم. خسته بودم. حالم اصلا خوب نبود. شب بی خودی به همکلاسی گیر دادم. به آینده. مشکلات پیش رو. افکار سیاه و منفی اومده بود سراغم و نمیتونستم هیچ چیز خوبی در آینده تصور کنم.من بودم و سیاهی و تنهایی و تبی که در اون میسوختم.دائم فکر میکردم اگر با همکلاسی ازدواج کنم و اتفاقی براش بیفته، او رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1396 ساعت: 22:05

وقتی میتونی بعدازظهر سبزی خوردن گیر بیاری، اونم چه سبزی خوردنی، تر و تازه، یعنی یه گوشه از بهشت نصیبت شده.

حالا اگه چاقاله بادوم بخری اونم ریزه میزه و سبز و خوشمزه، دیگه باید تمام غم و غصه هارو بریزی دور و به خودت بگی(عزیزم، تو خیلی خوشبختی) .

اونوقت اگه توی همون مغازه ای که نشون کردی، بتونی کادوی روز مرد رو هم بخری و نیازی نباشه با این زانودرد و کمردرد، خیابونها رو  گز کنی، دیگه باید کلاهت رو بندازی هوا و بگی: ایول خدا، دوستت دارم هوارتا.....

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 23 فروردين 1396 ساعت: 22:05